سفر بدون بابا
امروز بدون بابا داریم میریم سفر٬این دفعهء اولمون...بابا یه جورایی دوست نداره بریم چون دلش برامون
تنگ میشه...
بابایی ما هم دلمون برات تنگ میشه و می خوایم بدونی خیلی خیلی خیلی دوستت داریم و زودی
بر می گردیم(انشالله)
امیدوارم تا ان موقع فاطیما در اثر همنشینی با حسن خاله مژده راه بیفته و چهار دست و پا بره...
تو هواپیما (۱ ساعت تاخیر داشت وکم کم فاطیما وحسن داشتن کلافه میشدن)
در راه برگشت تو قطار(روی تخت بالا در حال ذوق کردن فراوان)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی