فاطیمافاطیما، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

فاطیمای مامان

13 ماهگی

امروز وارد ۱۳ ماهگی شدی عزیزم.از فردا دوباره کلاسهای مامان شروع میشه و باید بمونی خونه مامان طاهره.تازگی ها وقتی عروسکی یا شخصیت کارتونی توی تلویزیون میبینی کلی ذوق می کنی و میگی ((جی جی)) که همون شیپی شیپ مامانیه که اینجوری میگی! خیلی به لباس پوشیدن علاقه پیدا کردی و دوست داری لباسات و خودت تنت کنی. امشب هم که بردمت حمام شامپو رو نشون من میدادی و میگفتی((آپو)). سرتم به جایی میخوره بق میکنی و میزنی تو سرت که به من بفهمونی سرت جایی خورده. شعر  incy wincy spiderهم که برات میخونم سعی میکنی که با انگشتات حرکات من و تقلید کنی... خلاصه کلی کیفت و میبرم کوچولوی مامان ...
12 فروردين 1390

نذری فاطیما و اولین قدم

  یک روز عاشورا من و خاله طهورا و بابا حامد و عمو علی رفتیم بازار که تعظیه ببینیم... خیلی زیبا و با شکوه بود٫من و خاله طهورا همان جانذر کردیم که اگه سال دیگه بچه دار شیم غذا نذری بدیم... که سال بعد من (فاطیمای) نانازی داشتم و خاله طهورا (هستی) گلی تو دلش بود... پری روز اربعین دومین نذری بود که می دادیم ٫ایشالله امام حسین قبول کنه و نگهدارت باشه  نفسم عزیزم امروز من به تو افتخار میکنم٫ چون بعد از این همه انتظار توانستی با روروئک به جلو حرکت کنی برای چند لحظه مبهوت بودم و باورم نمی شد ! انقدر ذوق داشتم همون لحظه به همه زنگ زدم واین خبر خوب و به همه دادم   امیدوارم تمام مراحل زندگی ات هم قد مهای محکم و استوار برداری کوچولوی مام...
12 فروردين 1390

سفر بدون بابا

امروز بدون بابا داریم میریم سفر٬این دفعهء اولمون...بابا یه جورایی دوست نداره بریم چون دلش برامون تنگ میشه... بابایی ما هم دلمون برات تنگ میشه و می خوایم بدونی خیلی خیلی خیلی دوستت داریم و زودی بر می گردیم(انشالله) امیدوارم تا ان موقع فاطیما در اثر همنشینی با حسن خاله مژده راه بیفته و چهار دست و پا بره...   تو هواپیما (۱ ساعت تاخیر داشت وکم کم فاطیما وحسن داشتن کلافه میشدن) در راه برگشت تو قطار(روی تخت بالا در حال ذوق کردن فراوان) ...
12 فروردين 1390

جشن مفصل

  عزیز مادر دیروز یک جشن تولدمفصلی برایت گرفتیم... تم تولدت هم پروانه بود...اولش  هر کسی از در وارد می شدغریبی می کردی ولی آخرای تولد بغل همه می رفتی... همه از خانم بودنت میگفتن که  چقدر ماشالله گلی عزیزم... ۳ روز که سینه خیز جلو میری و کلی عشق میکنم. کلی از فشفشه(شمع) روی کیکت خوشت اومد و  خیلی خوشحال بودی وتا آهنگ میگذاشتیم وسط مجلس میرقصیدی(چیکارت کنم قرطی تشریف دارین... )  و تا ساعت ۱۲:۳۰ با متین (پسر عمه) بازی کردی .    اینم از پروانه خانم       ...
12 فروردين 1390

نفس

سلام فاطیما کوچولو کم کم داریم به دومین عید زندگی ات نزدیک می شیم... دوست دارم که برات این عیدخاطره انگیز بشه... کارایی که تازگیها می کنی من رو خیلی متعجب میکنه...الان هم تو حال نشستی و کنترل تلویزیون دستت گرفتی و بر فکها رو تما شا میکنی... دنبال بابا صبحها گریه میکنی و می خوای باهاش بری سر کار...هر چی ازت میپرسم به نشانهء نه یا آره سر تو تکون میدی... هم فارسی و هم انگلیسی رو با هم داری یاد میگیری...تمام حرکات اشاره بی بی انیشتن(first signs) رو تقریباً یاد گرفتی... کلمات جدید میگی مثل:teddy bear,yes,playوکلاغ پر(الا...پ...) کلی هم از حالا خواستگار داری...خدا به داد من و بابا ت برسه با این دختر قر طی و شیطون   ...
12 فروردين 1390

خونه تکونی

سلام مامانی این روزای آخر سال مامان خیلی سرش شلوغ و یه روز در میان کلاس داره و روزهایی که خونست خونه  تکونی می کنه. تو هم مثل همیشه خانمی و سر خودتو با اسباب بازیهات گرم میکنی... تازگیها وقتی تو رورئکت هستی رقص کنون اینور و اونور میری...سه چهار قدم چهار دست و پا میری ... کلماتی هم مثل:ball,flower,dada,babaمیگی... عاشقتم کوچولو ...
12 فروردين 1390

مریضی من

امروز مامان خیلی گلوش درد میکنه...خدا کنه تو واگیر نکنی کوچولوی مامان... مامی لا(مادرم) هم رفته فیلیپین و دل هممون براش تنگ شده...نمیدونم این بار خیلی دلم گرفت وقتی رفت! دل من برای فامیل و آشناهای فیلیپین لک زده... اوه اوه از دیشب عطسه های مشکوک میکنی فکر کنم  از بابا حاجی(پدر شو شو) سرما هرو خوردیم. خدا به داد مامان برسه با این همه کار عقب مونده یه دوسه روزه که مثل چینی ها تند تند باخودت حرف میزنی که خیلی با مزه است مثل:چقو .... بقو...یایا....او... دوقو...جودو... که همشم با لهجهء جالبی میکشی بریم دوتایی یه چرت بزنیم شاید حالمون جا اومد...امروز هم اگه حال ندار بودیم زنگ میزنیم از بیرون غذا میگیریم قربونت بره مامان   ...
12 فروردين 1390

نی نی گل

سلام نی نی گلم فاطیما جونم٬ تازگیا اینور و اونور و میگیری که بلند شی...ولی زانوهات جون ندارن... ولی تا دلت بخواد داری جبران مظلومیتهای گذشته رو  میکنی تا ازت غافل میشم یه چیزی تو دهنت میکنی و شروع میکنی به جویدن...سریع هم چهار دست وپامیری تو اتاقت...برای اینکه بغلت نکنم و نیارمت بیرون ذوق میکنی جیغ میکشی...آخه عزیزم اتاقت سرد و می ترسم سرما بخوری... مامان به خاطر کار زیاد و مسائل شخصی ش اصلاْ دل و دماغ درست و حسابی نداره وتمام سعی ام اینه که احساسم رو تو تاءثیر نذاره خدا کنه این روزها هم به خوبی و خوشی پشت سر بذاریم...مامان که بد فیلش یاد هندستون و بچگیهاشو کرده خیلی خسته م     ...
12 فروردين 1390

شمارش معکوس

سلام نی نی شمارش معکوس تا سال نو آغاز میشود دل مامان مثل هر سال پر از دلشورست دلشوره تازه و نو شدن تیک تاک تیک تاک تیک تاک زمان میگذرد و ما روز به روزپیرتر می شیم و تو عزیزم بزرگتر دنيا رو برات شاد شاد و شادی و برات دنيا دنيا آرزو ميکنم ، عيدت مبارک عزيزم                                                       ...
12 فروردين 1390